میگزد
جملاتی از کاربرد کلمه میگزد
صد تلخ دهان میگزد از غصه لب خویش ای نخل کرم تابکه بخشی رطب خویش
امروز نه لب میگزد از کینه من باز تا بود مرا یار چنین دشمن جان بود
غم مخور گر دود نفطت میگزد نفط اگر در خود زنی هم میسزد
لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش
زاهد انگشت میگزد چو کمال گرچه شیرین لبست و دندانت
بسکه از یاران دورنگی همچو خارم میگزد خوش نمی آید ز گلها نیز رعنائی مرا
واعظ بیاد شهد لبش بسکه میگزد می گرددش چو خانه زنبور پشت دست