میدان سر
معنی کلمه میدان سر در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه میدان سر
فروتن شو به قصد سربلندیها که از عزت درین میدان سر افتادگی بر آسمان بینی
تو زیب محفل و من بینمت که در میدان سر زمانه بفتراک بسته میرانی
به میدان سر شهسواران بود به مستی به از هوشیاران بود
تن فرزند زهرا بیکفن در عرصه میدان سر چون ماه تابانش به نوک نیزه عداوان
ز آزار دل سرگشتگان بگذر که این خجلت ز میدان سر به پیش افکنده بیرون برد چوگان را
درآمد عقل در میدان سر انگشت در دندان که بر سرمست و با حیران چه برخوانیم الهاکم
گریزان دیگری رفتی ز میدان سر از پا پیشتر چون گوی چوگان
درآمد عقل در میدان سر انگشت در دندان که با سرمست و با حیران چه گفتم من که الهاکم
بستان از سر میدان سر مردان جویند بخدنک از بن پیکان سر نیکان طلبند
هله خواجه خاک او شو چو سوار شد به میدان سر اسب را مگردان که تو سر نهای تو سنبی