میان سرای

معنی کلمه میان سرای در لغت نامه دهخدا

میان سرای. [ س َ ] ( اِ مرکب ) میان سرا.

معنی کلمه میان سرای در فرهنگ فارسی

میان سرا

جملاتی از کاربرد کلمه میان سرای

همی راند تا در میان سرای همی رفت طیهور پیشش به پای
تا کی اندر میان سرای جهان باید این رنج بیکران برداشت
کشیده میان سرای از فراز منقش یکی پرنیان پهن باز
گرم به صفهٔ صدر ملک نباشد بار نشستنم به میان سرای میکده بس
و گفته‌اند که در میان سرای یعقوب درختی برآمده بود که هر گه که وی را پسری زادی شاخی تازه از آن درخت برآمدی و چنان که کودک می‌بالیدی و بزرگ می‌شدی آن شاخ بزرگ می‌شدی، پس چون کودک بحد مردی رسیدی آن شاخ ببریدی و از وی عصای ساختی و بآن فرزند دادی که رسم انبیا چنین بودی که هیچ پیغامبر و پیغامبر زاده بی عصا نبودی.
«به میان سرای آریدش و دست و پای او ببندید و فرو افکنید.»
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (۵) و در میان سرای دشمن فرو آمدند بهم.
آمد و خفت در میان سرای که منم گاو هان و هان پیش آی
کور بادا رقیب کت هر روز در میان سرای می بیند