میان تو
معنی کلمه میان تو در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه میان تو
آن خره کن رخنه که از چار حد بست میان تو و مقصود سد
پیوند سرین را به میان تو چو بیند عاشق بود ار کوه نبندد کمر خویش
نیک گفتی از میان تو مهتری در کمال عقل از اینها بهتری
تنم چو موی پر از تاب و رنج و دوری خم ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ
گفتم تنم فدای میان تو گشت گفت دیریست تا بدیده ام اینکار مو بمو
مرد بیدین را از هیبت تو هش برود گر میان تو و او بادیه باشد هشتاد
گوشه ئی گیر و کناری ز همه خلق جهان تا میان تو و غیری نبود داد و ستد
کسی به موی نیاویخته است خرمن گل غم میان تو دارد به پیچ و تاب مرا
گو زلف را کمند مکن کز میان تو من خود به تار موی گرفتار می روم
دوش آنچه برفت در میان تو و من نتوان بنوشتن و نه بتوان گفتن