می زدگان. [ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) ج ِ می زده. ( ناظم الاطباء ). خمار. خماری. مست و مخمور. سیه مست : می زدگان را گلاب باشد قطره شراب باشد بوی بخور بوی بخار کباب.منوچهری.می زدگانیم ما در دل ما غم بود چاره ما بامداد رطل دمادم بود.منوچهری.و رجوع به می زده شود.
معنی کلمه می زدگان در فرهنگ فارسی
جمع می زده خمار خماری مست و مخمور
جملاتی از کاربرد کلمه می زدگان
خون سیاوش را باز بجوش آورید می زدگان را ز می باز بهوش آورید