مژدگان

معنی کلمه مژدگان در لغت نامه دهخدا

مژدگان. [ م ُ دَ / دِ ] ( اِ ) خبر خوش و نوید و مژده. ( ناظم الاطباء ). بشارت. ( شعوری ). مژده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سبک نامه به ویس دلستان داد
ز کار رام وی را مژدگان داد.( ویس و رامین ).چه آن کز دلبرم آگاهی آرد
چه آن کم مژدگان شاهی آرد.( ویس و رامین ).به رامین شد مر او را مژدگان برد
که شاخ بخت سر بر آسمان برد.( ویس و رامین ).- مژدگان آور ؛ بشارت دهنده. خبرخوش آور. بشیر :
نریمان یل مژدگان آور است
که مرشاه را بنده کهتر است.اسدی ( گرشاسب نامه ص 315 ).|| چیزی که برای مژده دهند. مژدگانی. رجوع به مژدگانی شود.

معنی کلمه مژدگان در فرهنگ فارسی

(اسم ) مژدگانی : و مژدگان ده آن کسهایی راکه برویدند و کارهای نیک کردند ...

جملاتی از کاربرد کلمه مژدگان

ز وصل یار مرا صد هزار ره خوشتر حدیث آنکه ز ناگاه مژدگان آورد
به رامین شد مرو را مژدگان برد که شاخ بخت سر بر آسمان برد
رسید روزه که هرروز بلکه هرساعت ترابه دولتی ازغیب مژدگان آرد
سبک نامه به ویس دلستان داد ز کار رام او را مژدگان داد
هر دم از آفتاب حضرت حق جای صد مژدگان همی‌یابم
چه آن کز دلبرم آگاهی آرد چه آن کم مژدگان شاهی آرد
هستم رهین نعمتت دل بر امید رحمتت تا در رسد از حضرتت یک مژدگان سبحانه
عطار چو یافتی ز جانان جان صد جان باید به مژدگان دادن
همیدون مادرم را مژدگان خواه که رسته شد ز چنگ اژدها ماه
نریمان یل مژدگان آورست که مر شاه را بنده کهترست