معنی کلمه مژده ور در لغت نامه دهخدا
اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد
به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها.ناصرخسرو.گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر
از سروران دین که فلانجا فلان رسید.سوزنی.شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش
چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا
بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان
روند مژده ور افزون ز ذره های هوا.سوزنی.چون آمد از ثنا به دعای بقای تو
شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید.سوزنی.گفت هرکس که مرا مژده دهد
چون صفر پای از جهان بیرون نهد
که صفر بگذشت و شد ماه ربیع
مژده ور باشم مر او را و شفیع.مولوی.