معنی کلمه مژده دادن در لغت نامه دهخدا
مر این خوبرخ را به خسرو دهید
جهان را بدین مژده نو دهید.فردوسی.بیامد بنزدیک رستم چو باد
بخندید و او را همی مژده داد.فردوسی.چو از پَرِّ سیمرغش آمد بیاد
بخندید و سیندخت را مژده داد.فردوسی.نوندی دلاور بکردار باد
برافکند و محراب را مژده داد.فردوسی.بنزدیک رودابه آمد چو باد
بدین شادمانی ورا مژده داد.فردوسی.باد خوشبوی دهد نرگس را مژده همی
که گل سرخ پدید آمد در خنده همی.منوچهری.چند تن پیش از حاجیان رسیده بودند واین مژده داده. ( تاریخ بیهقی ).
بدو گفت خوش مژده ای داده ایم
ز شادی دری تازه بگشاده ایم.اسدی ( گرشاسب نامه ص 29 ).به تاریکی دهد مژده همیشه روشنائیمان
که از دشوارها هرگز نباشد خالی آسانها.ناصرخسرو.خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک
یکباره فتنه دو هوائی فرو نشست.خاقانی.در پیروزه گون گنبد گشادند
به پیروزی جهان را مژده دادند.نظامی.عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد
وز یمن آن سخن نفسش جان به مرده داد.کمال الدین اسماعیل.عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد
وز یمن آن سخن ، نفسش جان به مرده داد.کمال اسماعیل.مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست.حافظ.هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.حافظ.مژده وصل میدهد گردش آسمان مرا
هیچ نبوده از فلک این حرکت گمان مرا.فخرایروانی ( از انجمن آرا ).