جملاتی از کاربرد کلمه موی موی
ز موی موی عرق ریزدم به مدحت تو که خجلت آرد در مدح تو سخندانی
دلی که گم شد و موئی خبر نیامدم از وی به موی موی تو ظن می برند موی به مویم
گفتا ز دوری تو همی مویم کاتش به موی موی من اندر زد
خون نیاز ماست که گردیده مشک تر از موی موی زلف معنبر فروچکد
به خویش بندی به دروغ رنجهای فره سوی پزشک شوی موی موی و نالانال
شاه بهرام در میان مصاف نوک تیرش چو موی موی شکاف
خوناب شوق مرقد پاک تو روز و شب از موی موی این تن لاغر فروچکد