موی به موی

معنی کلمه موی به موی در لغت نامه دهخدا

موی به موی. [ب ِ ] ( ق مرکب ) موبه مو. جزٔبه جزء. بخش به بخش. سرتاسر.همه را با جزئیات. ( از یادداشت مؤلف ) :
گرچه به مویی آسمان داشته اند بر سرم
موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان.خاقانی.مهر آن دختران زیباروی
در دلش جای کرد موی به موی.نظامی.گفت پیر ای جوان زیباروی
گویمت آنچه رفت موی به موی.نظامی.عاجزی و هم خجل روی بین
موی به موی این ره چون موی بین.نظامی. || از فرق سر تانوک پا. در جزٔبه جزء اندام :
چشمه مهتاب تو سردی گرفت
لاله سیراب تو زردی گرفت
موی به مویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز.نظامی ( مخزن الاسرار ص 94 ).

جملاتی از کاربرد کلمه موی به موی

توسن ناز کرده زین، ای دل عافیت گزین موی به موی خویش را، مژدهٔ ترکتاز ده
کردمش صید خویش موی به موی گه به دنیا و گه به دیبا روی
تا بگویم صفت عشق تو را موی به موی بر سر موی من از تن به زبانی گویاست
سلسله تا به سلسله، موی به موی تا میان دست به دست می دهد زلف تو پیچ و تاب را
گرچه ظاهر به سر زلف نمی پردازد از پریشانی من موی به موی آگاه است
کمرهای مرصع بسته بر موی به موی آویخته صد دل ز هر سوی
بی‌تو به زندان غم هیچ نجنبم ز جا زلف تو زنجیر کرد موی به موی مرا
ز بس که آینه ام عیب شیب موی به موی به روی داشت نخواهم که روی او نگرم
رازت همه دارای فلک می داند کز موی به موی و رگ به رگ می داند
گرچه به مویی آسمان داشته‌اند بر سرم موی به موی دیده‌ام تعبیه‌های آسمان