موکب روان. [ م َ / مُو ک ِ رُ ] ( اِ مرکب ) عبارت است از حشم و خدم که همراه موکب باشند. ( آنندراج ). ج ِ موکب رو. سواران یا پیادگان که همراه سلطان یا فرمانروا باشند : به هارونیش خضر و موسی دوان مسیحا چه گویم ز موکب روان.نظامی.چو در موکب قلب دارا رسید زموکب روان هیچ کس را ندید.نظامی.و رجوع به موکب و موکب رو شود.
معنی کلمه موکب روان در فرهنگ فارسی
عبارت است از حشم و خدم که همراه موکب باشند ٠
جملاتی از کاربرد کلمه موکب روان
وصل خود موکب روان کرد ای رفیقان کو دگر دادرس شاهی که پیش او برم داد فراق
به موکب روان لشگر از هر کنار نه چندان که داند کس آنرا شمار
چو شاه چین ز مشرق راند موکب روان شد خیل زنگی سوی مغرب
چو در موکب قلب دارا رسید ز موکب روان هیچکس را ندید