موعظت. [ م َ ع ِ ظَ ] ( ع مص ) موعظة. موعظه. اندرز گفتن. ( یادداشت مؤلف ). پند دادن. ( غیاث ) ( دهار ). || ( اِ ) پند. اندرز. نصیحت. موعظه. موعظة. وعظ. عظة. ذکر آنچه انسان را به توبه و تزکیه نفس بدارد. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر از این معنی نوشتن گیرم سخت دراز شود و این موعظت بسنده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238 ). هرگز... موعظت ناصحان در گوش نگذاری. ( کلیله و دمنه ). زاغ بر وجه موعظت نزدیک مار آمد. ( کلیله و دمنه ). موعظت او [ زاغ ] مفید نیامد. ( کلیله و دمنه ). - موعظت نمودن ؛ پند دادن. نصیحت کردن. اندرز دادن. ( یادداشت مؤلف ) : بار دگر نیز بگردد فلک موعظتی نیز نماید دگر.ابوالمظفر مکی پنجهیری. موعظة. [ م َ ع ِ ظَ] ( ع مص ) پند دادن کسی را به سخنان دل گرم کننده. ( منتهی الارب ). وعظ. ( ناظم الاطباء ). پند دادن و موعظه کردن. ( یادداشت مؤلف ). پند دادن. ( آنندراج ). و رجوع به وعظ شود. || ( اِ ) پند. ج ، مواعظ. ( مهذب الاسماء ). پند و نصیحت به سخنان دل نرم کننده. ج ، مواعظ. ( ناظم الاطباء ). پند. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ) ( آنندراج ). موعظه. موعظت. اندرز. نصیحت. ( یادداشت مؤلف ). سخنی که دلهای سنگوار و سخت را نرم سازد و اشک از دیدگان جامد بگشاید و کردارهای زشت نیکو گرداند. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به موعظه و موعظت شود.
معنی کلمه موعظت در فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) وعظ . ۲ - ( اسم ) پند اندرز جمع : مواعظ
جملاتی از کاربرد کلمه موعظت
در اطراف او بقدم اختبار میگذشتم و بساط او را بحدقه اعتبار می نوشتم، تا روزی در آن تک و پوی و جستجوی بجایگاهی رسیدم که موسوم بود بزمره فقها و منسوب بود بیکی از علماء امام آن بقعه نظیف و در اثنای موعظت بر صدر منبر متکی بود واز ناهمواری اهل بدعت مشتکی، آتش دعوی میافروخت و خود را چون طاووس بنظارگیان میفروخت.
زان ملوک عجم که در تاریخ بخردان راست موعظت توبیخ
و گفت: تا اکنون موعظت بر واعظان گران آمدی چنان عمل برعاملان واعظان اندک بودندی چنانکه امروز عاملان اندک اند.
شمعی زبان موعظت بزم گرم داشت گفتم چسان روم ز در دل نشست و رفت
من در خدمت یکی از بزرگان بودم. چون بی وفایی دنیا بشناختم و بدانستم که این عروس زال بسیار شاهان جوان را خورد و بسی عاشقان سرانداز از پای درآورد با خود گفتم: ای ابله، تو دل در کسی میبندی که دست رد بر سینه هزار پادشاه کامگار و شهریار جبار نهاده است، خویشتن را دریاب، که وقت تنگ است و عمر کوتاه و راه دراز در پیش. نفس من بدین موعظت انتباهی یافت و به نشاط و رغبت روی به کار آخرت آورد.
امیر مومنان(ع) به مردی که از وی موعظت خواسته بود، گفت: از آن کسان مباش که بدون کردار نیکو، امید آخرت دادند و با آرزوهای دراز امید توبه در دل می پرورانند.
هان ای روحانیین اسلامی! ای علمای ربانی! ای دانشمندان دیندار! ای گویندگان آیین دوست! ای دینداران خداخواه! ای خداخواهان حقپرست! ای حق پرستان شرافتمند! ای شرافتمندان وطنخواه! ای وطنخواهان با ناموس! موعظت خدای جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحی را که پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترک نفعهای شخصی کرده تا به همه سعادتهای دو جهان نایل شوید و با زندگانی شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید.
ازین سان موعظت می گوی با خود سیف فرغانی درآور نفس سرکش را بدین تدبیر در طاعت
«ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ» ای ادع یا محمّد النّاس الی الاسلام و الدّین ای محمّد خلق خدای را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنی دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنی غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» ای دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» ای دینی و ملّتی، «بِالْحِکْمَةِ» یعنی بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» ای القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفی است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جای کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهای دیگر گفت. گفتهاند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهی و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنی فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» ای الفهم و العلم، و حکمتست بمعنی تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنی تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنی نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنی النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنی النّبوة.
دل مشغولت از غفلت قبول موعظت نکند تو این دانه کجا خواهی که کَه دارد غرار تو
فعل بد تو نیک نگردد به موعظت فرزند زشت خوب نگردد به دایگان