موزه فروش. [ زَ / زِف ُ ] ( نف مرکب ) موزه فروشنده. خفاف. کفاش. چکمه فروش.چکمه ساز. کفش فروش. ( از یادداشت مؤلف ) : هنرباید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش.فردوسی.یکی آرزو کرد موزه فروش اگر شاه دارد به گفتار گوش.فردوسی.یکی کفشگر بود و موزه فروش به گفتار او پهن بگشادگوش.فردوسی.