معنی کلمه موانست در لغت نامه دهخدا
- مؤانست گرفتن ؛ انس گرفتن. مأنوس شدن. خو گرفتن. آرام یافتن. اخت شدن. ( از یادداشت مؤلف ) : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. ( گلستان ).
|| ( اصطلاح عرفانی ) مؤانست آن است که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی : من آنس باﷲ، استوحش من غیراﷲ. ( از مجمعالسلوک ).
مؤانسة. [ م ُ آ ن َ س َ ] ( ع مص ) با کسی مؤانست کردن. ( مجمل اللغة ). با کسی مونسی کردن. ( دهار ). انس گرفتن با کسی. ( ناظم الاطباء ). کسی را مونسی کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). انس دادن. ( آنندراج ). و رجوع به مؤانست شود.