مهن

معنی کلمه مهن در لغت نامه دهخدا

مهن. [ م َ ] ( ع مص ) مهنة. خدمت کردن کسی را. || زدن. || رنجانیدن. ( منتهی الارب ). || خوار شدن. ( زوزنی ). || دوشیدن شتران را وقت بازگشت. || کشیدن جامه. || آرامیدن با زن. ( از منتهی الارب ).
مهن. [ م ِ هََ ]( ع اِ ) ج ِ مهنة. ( مهذب الاسماء ). رجوع به مهنة شود.
مهن. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فیروزکوه و 9هزارگزی جنوب راه شوسه فیروزکوه به سمنان. با 538 تن سکنه. آبش از چشمه و راهش مالرو است. مزارع شیرشکار، سیاه چشمه ، خونزی ، کردبند، کندیان ومندیان جزء این ده است. در تابستان ایل سنگسر به حدود این ده می آیند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).

معنی کلمه مهن در فرهنگ فارسی

دهی است جزئ دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند .

معنی کلمه مهن در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
حقارت. کمی. «اِمْتَهَنَ الشَّیْ‏ءَ: اِبْتَذَلَهُ وَاحْتَقَرَهُ». «مَهین» را حقیر و قلیل معنی کرده‏اند . آیا شما را از آب ناچیزی نیافریدیم؟ . به هر سوگند خوار پست اطاعت نکن.

جملاتی از کاربرد کلمه مهن

ملک را آرا بود از تیغ برق آسای تو قفعلو از بد اشارت همی مهن تبار
والدهر ذودول تنقل فی الوری ایا مهن تنقل الافیا