مهت

معنی کلمه مهت در لغت نامه دهخدا

مهت. [ م ِ هََ ت ت ] ( ع ص ) مرد بسیارسخن سبک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مهت. [ م ِ هََ ت ت ] ( ع اِ ) آلت قدح کحالان. ( یادداشت مؤلف ) : بدین سبب استادان این صنعت سر مهت را که آلت قدح است گرد کرده اند تا عنبیه را نبرد و نخراشد و اگر نه از بهر این معنی بودی سر مهت تیز کردندی تا قدح آسان تر بودی و مهت آسان گذشتی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || مهت مجوف ؛ آلت دیگری است کحالان را برای آب چشم. میل بیرون کردن آب از چشم آب آورده. ( یادداشت مؤلف ). مهت آلتی است از مس سرخ آب بدان گشایند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه مهت در فرهنگ فارسی

آل قدح کحالان ٠ مهت آلتی است از مس سرخ آب بدان گشایند ٠

جملاتی از کاربرد کلمه مهت

خورشید و مهت جلاجل مهد با بخت تواَست بخت را عهد
نظر بر آینه انداز تا شود معلوم که عکس روی مهت را چه زیب و آیین است
سوخته بود دل ز تو حسن رخ تو شد فزون سوخته تر شود کنون، چون مهت آفتاب شد
که شاها مهت دور از سلخ باد ز غم دشمنت را دهان تلخ باد
یکی نعره زد ماه تابنده چهر که بربود دیو آن مهت از سپهر
گلبرگ ز روی چو مهت شاید چید مشک از سر زلف سیهت شاید چید
چون نافه ی تاتار دلم خون شود از غم چون گرد مهت نافه ی تاتار بگیرد
ای کعبه روی چو مهت قبله ی عالم خالت حجر الاسود و لب چشمه ی زمزم
سپه آرد مهت از مورچه مشگین پر تا تو از مملکت حسن شدی غزل پذیر
سال و مهت مبارک، روز و شبت مساعد عیش تو خوش همیشه عیش عدو مکدر