مه رخسار
معنی کلمه مه رخسار در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه مه رخسار
شب آن کز مه رخسار تو روشن چه عجب بی نیازی اگر از پرتو ماهش باشد
یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او یا به هر یک چند روزی کن مرا دیدار او
تا نقاب از مه رخسار تو برداشت صبا یافت از پرتو حسن تو جهان نور و صفا
هر شبم از مه رخسار تو چون نور علی در دل و دیده تجلی کند انوار دگر
ای نور اله از مه رخسار تو لامع مهر ازل از آینه ی روی تو طالع
بود مهر جهان افروز گردون فروغی از مه رخسار حافظ
آنی ست تو را در مه رخسار که نتوان تا روز قیامت صفت خوبی آن گفت
خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم
زآتش تب مه رخسار تو در تاب مباد وز عرق لاله سیراب تو بی آب مباد
جلوهٔ فروغی نکرد در نظرم آفتاب تا مه رخسار دوست تافت به کاشانهام