مه جان

معنی کلمه مه جان در لغت نامه دهخدا

مهجان. [ م َ ] ( اِخ ) قریه ای است در دوفرسنگی جنوبی اسپاس. ( فارسنامه ). دهی است از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده ، در 52هزارگزی جنوب باختری اقلید و 10هزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید و اقلید. آبش از قنات و چشمه و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

جملاتی از کاربرد کلمه مه جان

میراث منه مهر و بفا وَرزییِنْ نه عادته مه جان رِهْ جفا شَنییّنْ
این سعادت ندهد دست همیشه اما دیدن آن مه جان ناگه و دزدیده خوش است
امیر گنه: مه جان اون کس فدی بو ونه «نا» به نابوئه، «آری» آری بو
منکه رَنْگِنٰا چِشْ نتومّه گریستن مه جان چی امید دارمه من شه بزیستن
دل گفت مرا روزی سالی گذرد زان مه جان گفت به گوش دل کای دل مه و سالت خوش
سال و مه جان می کنی در حرص و آز نام آن را مینهی عمر دراز
سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من
بهر پیوند جان مهمان را روزه فرموده سال و مه جان را