معنی کلمه منهمر در لغت نامه دهخدا
کرده به ماء منهمر ویران غدیر منغمر
الا به امر قدقدر نتوان چنان کردن عمل.لامعی.ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست. ( جهانگشای جوینی ). || بنای شکسته و ویران شده. ( ناظم الاطباء ). شکسته و ویران شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بنای ویران شده. ( از اقرب الموارد ). || شاخه و برگ فروریخته. ( ناظم الاطباء ). فروافتاده چون برگ از درخت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). درخت برگ فروریخته. ( از اقرب الموارد ).