منهال

معنی کلمه منهال در لغت نامه دهخدا

منهال. [ م ِ ] ( ع ص ) مرد بسیار به خشم آور. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || پشته بلند ریزان. || مرد بسیارعطا و نهایت در سخا. || ( اِ ) قبر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
منهال. [ م ُ ] ( ع ص ) فروریخته از خاک و ریگ و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ریخته شده به روی پیمانه. ( ناظم الاطباء ).
منهال. [ م ِ ] ( اِخ ) ابن میمون عجلی. رئیس فرقه ای از مشبهه که به نام او به منهالیه مشهورند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه منهال در فرهنگ فارسی

فرو ریخته از خاک و ریگ و جز آن ریخته شده به روی پیمانه .

جملاتی از کاربرد کلمه منهال

نه منهال جهد دونه صدومه دینال نه با سلیق جهد زو نه به شکر و مه بار
چو این دید منهال خیره بماند خدا را به تکبیر و تسبیح خواند
ز منهال عمرو این شنیدم خبر که از مکه ام بد یثرب سفر