معنی کلمه منقله در لغت نامه دهخدا
منقلة. [ م َ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) منزل و فرودآمدنگاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منزل مسافر و فرودآمدنگاه. ( ناظم الاطباء ). مرحله ای از مراحل سفر و گویند سرنا منقلة؛ ای مرحلة. ( از اقرب الموارد ). || پاره ای که برسپل شتر و جز آن دوزند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || راه در کوه. || نوعی از بازی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ارض منقلة؛ زمین دارای سنگ. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
منقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند. ( ناظم الاطباء ). آلت نقل. ج ، مناقل. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ).
منقله. [ م ُ ق ُ ل َ / ل ِ ]( از ع ، اِ ) به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مجمر. ( غیاث ). امروزه منَقَل گویند و مَنقَلَة در عربی ، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. ( از حاشیه برهان چ معین ) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334 ).