معنی کلمه منقب در لغت نامه دهخدا
منقب. [ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) نشتر بیطار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیشتر بیطار. ابزاری آهنین که بدان ناف چارپایان را سوراخ کنند. ( ناظم الاطباء ). || هر آنچه بدان چیزی را سوراخ کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، مناقیب. ( ناظم الاطباء ). || راه در زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ( ص ) مرد نیک دانای آزموده. ( ناظم الاطباء ). مرد دانا به اشیا و بسیار جستجوگر و کنجکاو و متفحص. ( از ذیل اقرب الموارد ).
منقب. [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] ( ع ص ) تفتیش کننده و تفحص کننده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تنقیب شود.