منعمی

معنی کلمه منعمی در لغت نامه دهخدا

منعمی. [ م ُ ع ِ ] ( حامص ) توانگری. مالداری :
منعمی زو خواه نه از گنج و مال
نصرت از وی خواه نی از عم و خال.مولوی.منعمی پنهان کنی در ذل فقر
طوق دولت بندی اندر غل فقر.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 404 ).رجوع به منعم شود.

معنی کلمه منعمی در فرهنگ فارسی

توانگری . مالدار .

جملاتی از کاربرد کلمه منعمی

آفرین بر منعمی کز بهر اظهار ثنا فیض توفیق سخن ما را میسر کرده است
به مفلسی که بود وجه قرض او حاشا به منعمی که بود کار وعده اش انکار
ای منعمی که ناطقه خوش سرای را در حصر نعمت تو خرد گنگ و لال یافت
آن منعمی که چشم و دهان بی سؤال داد اسباب خورد و خواب نخواهد دریغ داشت
پیش هر منعمی که بنشیند به تمنای سود برخیزد
آن منعمی که زیبد اگر بندگان کنند بر کمترینه نعمت تو جاودان ثنا
تویی آن منعمی که از کرمت شرمسارست کان و دریا نیز
کفر باشد از طمع پیش در هر منعمی قامت آزادگی چون حلقه بر در داشتن
افتاده زخم خورده تیغت ز خود خلاص چون منعمی که خفته پی استراحت است
ای دو منعمی که یک آمد نعیمتان یکروح در دو تن زخدای کریمتان