معنی کلمه منعل در لغت نامه دهخدا
منعل. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) فرس منعل ؛ اسب سخت سم. || فرس منعل ید کذا و رجل کذا او الیدین او الرجلین ؛ اسب که میان سم و رسغ آن سپیدی باشد و گرد نگردد یا برتر گذرد از سپیدی خاتم که سپیدی اندک است در قوائم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).
- منعل الاربع ؛ اسبی که سپیدی در هر چهار دست و پای آن باشد. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 20 ).
|| نعل کرده شده از ستور. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انعال شود. || مرد بانعل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).
منعل. [ م ُ ع ِ / م ُ ن َع ْ ع ِ ] ( ع ص ) نعل بند. ( مهذب الاسماء ). آنکه ستور را نعل میکند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انعال و تنعیل شود.
منعل. [ م ُ ن َع ْ ع َ ]( ع ص ) ستور نعل کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تنعیل شود. || آنچه به شکل نعل اسب باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- عین منعل ؛ در شیوه خط ثلث سه قسم عین ( ع ) است : منعل ، فم الاسد، فم الثعبان. ( حاشیه دیوان خاقانی نسخه پاریس ). در اصطلاح خطاطان عین نعلی عین اول ( عَ ) را گویند. ( حاشیه دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ) ( تعلیقات دیوان خاقانی چ سجادی ص 1034 ) :
گر نه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم
عین منعل چراست در خط مغرب رقم.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 261 ).- || کنایه از هلال. ( غیاث ) ( آنندراج ).
منعل. [ م ُ ع َ / م ُن َع ْ ع َ ] ( ع ص ) جوراب منعل و منعل ؛ جورابی که بر کف آن چرم یا پوست دوخته باشند. ( از اقرب الموارد ).