منش گر
جملاتی از کاربرد کلمه منش گر
وآن را که به طبع رد کرد منش گر قصد کنی بد بینی از آن
آنکه رحمی نیست بر حال منش گر بمیرم خون من در گردنش
خواهدم کشت نهان عشوة شوخی که منش گر نگویم که ستم ور، ببرم نام بلا
از کین گر آن بیدادگر بر سینهام خنجر زند باد ابحل خون منش گر خنجر دیگر زند
کسی کز خویش برهاند تمامم منش گر خواجهام، کمتر غلامم