منسب

معنی کلمه منسب در لغت نامه دهخدا

منسب. [ م َ س ِ ] ( ع مص ) نسب الشاعر بالمراءة نسیباً و منسبة و منسباً؛ تشبیب کرد به او در شعر. ( از تاج العروس ). رجوع به منسبة شود. || ( اِ ) نژاد. دوده. دودمان : با این همه فضل و بزرگی و علو منصب و رفعت منسب و جمال حسب و جلال نسب ایام با او نساخت. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 87 ).

معنی کلمه منسب در فرهنگ فارسی

نسب الشاعر بالمراه نسیبا و منسبه و منسبا تشبیب کرد به او در شعر . یا نژاد .

جملاتی از کاربرد کلمه منسب

او از نوادگان سجاد است و بارگاه او در شهر ری می‌باشد. همچنین یک قبرستان قدیمی در محوطه امامزاده عبدالله وجود دارد که برخی شاهزادگان قاجار و برخی افراد صاحب منسب قدیمی در آن دفن هستند.
عروج منسب اقبال بی‌تلاش خوش است چو مه به چین مشکن دامن‌ کمال جبین
به همه خلق بگویید ز هفتاد و دو منسب که مرا نیست به جز شیر خدا رهبر دیگر