منجنیقی

معنی کلمه منجنیقی در لغت نامه دهخدا

منجنیقی. [ م َ ج َ ] ( ص نسبی ) منسوب به منجنیق. ( ناظم الاطباء ) ( از الانساب سمعانی ). منسوب است به منجنیق. ( از منتهی الارب ). || دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل مهندس آورده است. رجوع به دزی ج 2 ص 617 شود.
منجنیقی. [م َ ج َ ] ( اِخ ) رجوع به یعقوب بن صابربن برکات شود.

معنی کلمه منجنیقی در فرهنگ فارسی

منسوب به منجنیق . یا دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل مهندس آورده است .

جملاتی از کاربرد کلمه منجنیقی

ز خشم خدا منجنیقی رسید دز افتاد و ناگاه در هم درید
بدان که غیبت چون صاعقه ای هلاکت باز است. و حال آنکس که بدگوئی مردمان کند، به حال کسی ماند که منجنیقی ساز کند که حسناتش را به شرق و غرب افکند.
این همی گفت و خواست بر سر دست منجنیقی بچرخ گردون بست
هم‌چو سنگ منجنیقی آمدی آن سخن بر شیشه خانهٔ او زدی
یکی چون منجنیقی بود چوب او همه آهن به جای سنگ او پران همه مرغان اندک پر
دادشان تعلیم علم منجنیق منجنیقی ساخت بهر آن فریق
هر نواحی منجنیقی از نبرد هم‌چو کوه قاف او بر کار کرد