ممو. [ م ُ م ُوو ]( ع اِ ) پارچه پشمی نازک. ممی. ( از دزی ج 2 ص 616 ). ممو. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز با 137 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
معنی کلمه ممو در فرهنگ فارسی
پارچه پشمی نازک . ممی
جملاتی از کاربرد کلمه ممو
قوانین سخت گیرانه ای در مدرسه دورافتاده و مرزی در کوههای آناتولی حکمفرماست. در این مدرسه معلمان ترک به دانش آموزان بااستعداد کرد مناطق اطراف آموزش میدهند. پسرها اجازه دارند یکبار درهفته به حمام بروند و این پروسه مثل بقیه کارها تحت نظارت و کنترل عوامل مدرسه است. یک شب، ممو پسربچه ۱۲ ساله از دوستش یوسف درخواست میکند تا در تخت او بخوابد. یوسف بخاطر ترس از شایعات این درخواست را رد میکند. صبح روز بعد ممو مریض است و نمیتواند در کلاس حاضر شود. بخاری مدرسه خراب شدهاست و سرمای سخت و یخبندان زمستانی بر شدت سرما افزودهاست. شرایط ممو بدتر میشود. او دیگر قادر به پاسخگویی نیست و در صورت نیاز یوسف تنها فردی است که باید صحبت کند. کمکم اتفاقات شب گذشته برملا میشود.