معنی کلمه ممزج در لغت نامه دهخدا
از زرکش و ممزج و اطلس لباس من
چون خیمه خزان و شراع بهار کرد.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 149 ).بر اسب بخت کرد سوارم بتازگی
تا خلعتم ممزج اسب سوار کرد.خاقانی ( دیوان ص 150 ).در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.خاقانی ( دیوان ص 323 ).|| آب خانه. ( غیاث اللغات از شرح دیوان خاقانی ) ( آنندراج ).