معنی کلمه ملک وار در لغت نامه دهخدا
گر همی خواهی بنشست ملک وار نشین
ور همی تاختن آری به سوی خوبان تاز.منوچهری.نوازش کنانش ملک پیش خواند
ملک وار بر کرسی زر نشاند.نظامی.سلیحی ملک وار ترتیب کرد
به جوشن بر از تیغ ترکیب کرد.نظامی.
ملک وار. [ م َ ل َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) چون فرشته. مانند فرشتگان :
بر مردمک دیده عشاق زنی گام
هرگه که ملک وار خرامی به گذر بر.سنائی.