ملوکی

معنی کلمه ملوکی در لغت نامه دهخدا

ملوکی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) مأخوذاز تازی ، منسوب به ملوک. پادشاهی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه ملوکی در فرهنگ فارسی

ماخوذ از تازی منسوب به ملوک . پادشاهی .

جملاتی از کاربرد کلمه ملوکی

خورشید ملوکی و شکوهت عمر همه خسروان هبا کرد
تو شهنشاه ملوکی و شهان را ز افلاک کارهایی بجهد نادر و نادر‌ تمثال
چراغ زمین شمس دین تاج ملکت که فخر ملوکی و تاج کیانی
جهان مبادا خالی ز تو بآن معنی که آفتاب ملوکی و سایه یزدان
تو افتخار ملک و ملوکی و بوده‌اند اسلاف تو به عز ملوک افتخار ملک
جهان ز سایه و از آفتاب خالی نیست تو آفتاب ملوکی و سایهٔ یزدان
به نیم بیت مرا بدره‌ها دهند ملوک تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است
آری چنانکه شاه ملوکی تو در زمین هست اختر تو شاه کواکب در آسمان
تا تو خورشید ملوکی بندگان درگهت بر مثابت برتر از خورشید در جوزا شدند
روز رزم و روز بزم اندر هنر داری هنر هم سرافراز ملوکی هم سر افراز کرام