ملث

معنی کلمه ملث در لغت نامه دهخدا

ملث. [ م َ ] ( ع مص ) کسی را به چرب سخنی از کاری بازداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). به چرب زبانی و سخن خوش خوشدل کردن کسی را و از کاری بازداشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خوشدل کردن کسی را به سخنی. ( از ناظم الاطباء ). || وعده زبان دادن بی نیت وفا. || نرم زدن. || سست رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ملث. [ م َ / م َ ل َ ] ( ع اِ ) اول تاریکی شب. و گویند: اتیته ملث الظلام ؛ ای حین اختلطالبیاض بالسواد، یعنی وقت مغرب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اول تاریکی شب و هنگام مغرب که هنوز سپیدی روز با سیاهی شب آمیخته باشد. ( ناظم الاطباء ).
ملث. [ م ِ ] ( ع ص ) کسی که از جماع سیر نشود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کسی که از جماع سیر نشود و مذکر و مؤنث در این یکسان است. یقال : رجل ملث و امراة ملث. ( از محیطالمحیط ).
ملث. [ ] ( اِ ) زدودن باشد از زنگ و شوخ و هرچه بدان ماند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 53 ).
ملث. [ م ُ ل ِث ث ] ( ع ص ) ستیهنده و مبرم. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ستیهنده. ( آنندراج ). || مقیم و جای گیرنده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).جای گیرنده و مقیم باشنده. ( آنندراج ). || باران پیوسته. ( ناظم الاطباء ). باران پیوسته بارنده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به الثاث شود.

جملاتی از کاربرد کلمه ملث

خود نه همین خفت و ذلت برد کآبروی دولت و ملث برد