ملامت گوی

معنی کلمه ملامت گوی در لغت نامه دهخدا

ملامت گوی. [ م َ م َ ] ( نف مرکب ) ملامت گو :
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی.سعدی.ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل.سعدی.ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند.سعدی.و رجوع به ملامت گو و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود.

معنی کلمه ملامت گوی در فرهنگ فارسی

( ملامت گو ی ) ( صفت ) آنکه کلمات مبنی بر سرزنش بدیگری گوید : [ عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ای ملامت گو خدا را رو ببین آن رو ببین ] ( حافظ . ۲۷۸ )

جملاتی از کاربرد کلمه ملامت گوی

ای ملامت گوی تهیدستی، دیگرت ملامت کافی نیست، مگر نبینی که توانگری را عیب بیش است؟ چرا که تو در راه توانگری نافرمانی خداوند کنی اما در راه تهیدستی وی را نافرمانی نکنی.
از ملامت گوی بستاند به حق داد من روز قیامت داورم
ما برندی بر مقام قرب رفتیم و هنوز همچنان پیر ملامت گوی ما بر منبرست
گوی از ما آن ملامت گوی را آن ترش کرده به مستان، روی را