معنی کلمه ملامت گوی در لغت نامه دهخدا
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی.سعدی.ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته در ساحل.سعدی.ملامت گوی بی حاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند.سعدی.و رجوع به ملامت گو و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود.