مقمور

معنی کلمه مقمور در لغت نامه دهخدا

مقمور. [ م َ ] ( ع ص ) مغلوب شده در قمار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). باخته در قمار :
و آن گلبن آراسته ناکرده قماری
از جامه برهنه شده چون مردم مقمور.امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 343 ).پادشاه بود و کودک و مقمور به چنان زخمی. ( چهارمقاله ص 70 ).
- امثال :
اخجل من مقمور . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِ ) بدی و شر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مقمور در فرهنگ فارسی

مغلوب شده در قمار . باخته در قمار .

جملاتی از کاربرد کلمه مقمور

احتیاط‌ها کرد و بینداخت تا سه‌شش زند، سه‌یک برآمد. عظیم طیره شد و از طبع برفت و جای آن بود و آن غضب به درجه‌ای کشید که هر ساعت دست به تیغ می‌کرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی‌لرزیدند که پادشاه بود و کودک بود و مقمور به چنان زخمی.