مقرم

معنی کلمه مقرم در لغت نامه دهخدا

مقرم. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) بسترآهنگ. ج ، مقارم. ( مهذب الاسماء ). پرده رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد یا پرده تنک. مقرمة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقرم. [ م َ رَ ] ( ع مص ) نخست گیاه خوردن گرفتن شتر یا به ضعف و سستی خوردن. قَرم. قُروم. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقرم. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) شتر گرامی که بر وی بار نکنند و خوار ورام ننمایند و به جهت گشنی بدارند آن را یا بجهت آنکه فربه شود تا بکشند آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( از ناظم الاطباء ). شتری که بر آن بار نکنند و رام ننمایند و فقط برای گشنی نگاه دارند. ( از اقرب الموارد ). شتر نر. ( غیاث ). || مهتر قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- قرم مقرم ؛ مهتر و سید و امیر. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مقرم در فرهنگ فارسی

شتر گرامی که بر وی بار نکنند و خوار و رام ننمایند و بجهت گشنی بدارند آن را یا بجهت آنکه فربه شود تا بکشند آن را .

جملاتی از کاربرد کلمه مقرم

ای آنکه به یکرنگی تو متصفم در بندگیت مقرم و معترفم
خصم به بدی گفتن من لب چه گشاید من بنده مقرم که خود از من بتری نیست
چون نه مقرم من و نه منکرم بر سخنی لا و نعم چون کنم
به بندگیت مقرم توام خداوندی گذاشتم همه عصیان تو جرم من بگذار
چون من به صد زبان مقرم بر گناه خویش ای دست گیر خلق چه حاجت بود گوا