مقبری

معنی کلمه مقبری در لغت نامه دهخدا

مقبری. [ م َ ب َ / ب ُ ری ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به مقبرة. ( ناظم الاطباء ). گوریان. ج ، مقبریون. ( صراح ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گوریان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نسبت است به مقبرة. ( از اقرب الموارد ).
مقبری. [ م َ ب ُ ] ( اِخ ) ابوسعید کیسان. تابعی است و او را بدان جهت چنین نامیدند که در نزدیک گورستان مسکن داشت. ( منتهی الارب ).

جملاتی از کاربرد کلمه مقبری

گر این‌چنین نبودی، دانی کنون چه بودی؟ می‌بودی آن که قرآن، در مقبری بخوانی!