مفعول به

معنی کلمه مفعول به در فرهنگ فارسی

( اسم ) مفعولی است که عمل فاعل بر آن واقع شود مانند قلم در مثال ذیل : بری التلمیذ قلما ( شاگرد قلمی را تراشید ) توضیح ۱- مراد از وقوع فعل نزد نحویان عبارت از وقوع نسبت در خارج از فاعل بمفعول بهمین جهت ما ضربت زیدا . توضیح ۲ - در فارسی مفعول به همان مفعول بی واسطه ( صریح ) است .

معنی کلمه مفعول به در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عنوان مورد بحث از اسم (مفعول) و قید آن (به) تشکیل شده و در مقابلِ " مفعول مطلق " است که چنین قیدی را ندارد.
لفظ "مفعول" به تنهایی، اسم مفعول از ماده ی (فعل) و در لغت به معنای معمول و انجام یافته است (الفعل: کنایة عن کل عمل متعد او غیر متعد.) اما در صورت اِسناد آن به قید "به"، معنای "انجام یافته به سبب آن" و یا "انجام یافته ای متعلق به آن" خواهد داشت. (در صورت اِسناد آن به مصدر، به معنای "الذی فعل فعل بسببه" و یا "الذی فعل فعل متعلق به" خواهد بود.) در معنای اول "باء" به معنای سببیت و در معنای دوم به معنای اِلصاق و متضمن معنا تعلق است.
در اصطلاح نحو
مفعول به در اصطلاح نحو ، اسمی را گویند که فعل فاعل بدون واسطه به آن تعلق گرفته است؛ مانند: «ضَرَبْتُ زیداً»؛ در این مثال "زیداً" مفعول به و فعل "ضَرْب" بدون واسطه به آن تعلق گرفته است.در صورتی که لفظ "مفعول" به تنهایی و بدون قید آورده شود، منظور از آن "مفعول به" است.
وجه نامگذاری
همانطور که در معنای لغوی بیان شد حرف جر (بـ) در "مفعول به" بر طبق یک معنا، به معنای الصاق و متضمن معنای تعلق است؛ با لحاظ این معنا، معنای لغوی در مفعول به با معنای اصطلاحی آن موافق خواهد بود؛ زیرا مفعول به اسمی است که انجام یافته ای (فعل فاعل) به آن تعلق گرفته است. البته باید دقت داشت که معنای لغوی عامّ بوده و شامل "مفعول به با واسطه" نیز می شود اما معنای اصطلاحی، خاص و در مورد تعلق بدون واسطه صدق می کند.بر طبق نظر بعضی، در عرف عالمان نحو "مفعول به" در مجموع یک کلمه واحد است که در این صورت تعلق جار و مجرور در آن لحاظ نمی شود.
جایگاه
...

جملاتی از کاربرد کلمه مفعول به

شیخ بوسعید رحمة اللّه علیه گوید: «الفَقْرُ هُوَ الغِنی بِاللّهِ.» و مراد از این، کشف ابدی باشد به مشاهده حق. گوییم: مکاشف ممکن الحجاب باشد. پس اگر این صاحب مشاهدت را محجوب گرداند از مشاهدت، محتاج آن گردد، یا نه؟ اگر گوید: «نگردد»، محال باشد؛ و اگر گوید: «گردد»، گوییم: چون احتیاج آمد اسم غنا ساقط شد و نیز غنا به خداوند قائم الصفة و ثابت المراد باشد، و به اقامت مراد و اثبات اوصاف آدمیت غنا درست نیاید؛ که عین این خود مر غنا را قابل نیست؛ از آن‌چه وجود بشریت عین نیاز باشد و علامت حدث عین احتیاج. پس باقی الصفة غنی باشد و فانی الصفة مر هیچ اسم را شایسته نباشد. پس «الغَنیُّ مَنْ أغْناهُ اللّهُ»؛ از آن‌چه غنی باللّه فاعل بود و أَغْناهُ اللّه مفعول و فاعل به خود قائم بود و مفعول به فاعل قائم بود. پس اقامت به خود، صفت بشریت بود و اقامت به حق، محو صفت.