مغمد

معنی کلمه مغمد در لغت نامه دهخدا

مغمد. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) شمشیر در نیام گذاشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مغمد. [ م ُ غ َم ْ م َ ] ( ع ص ) پوشیده کرده شده. ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح ادبی ) نزد شعرا آن است که شاعر ارکان شعر چندان که تواند بنهد که هر رکنی از آن اگر از طول بخوانی شعری باشد درست و اگر در عرض بخوانی همچنان شعری مستقیم و اجزای شعر به نوعی نهاده باشد که هر جزوی که پیوند کنی موزون بود و آن را انواع است ، چه اگر ازطول و عرض دو شعر حاصل گردد مغمد مثنی باشد و اگر سه شعر بود مغمد مثلث شود و علی هذاالقیاس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. و مثال مربع که در لفظ مربع آورده شده کافی است در استعلام امثله دیگر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مربع شود.
مغمد. [ م َ م َ ] ( ع اِ ) مغمدالسیف ؛ نیام شمشیر. ( از اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه مغمد

شمشیرهای ظلم شیاطین روزگار یک یک ز بیم ذره عدلش مغمد است