مغالبت

معنی کلمه مغالبت در لغت نامه دهخدا

مغالبت. [ م ُ ل َ / ل ِ ب َ ] ( از ع ، مص ) مغالبة. چیره شدن بر یکدیگر. غلبه یافتن : در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت ، عمل سلطان و بازرگانی دریا و مبالغت با دشمن. ( کلیله و دمنه ). و ظلمی که رفته بود از مبالغت خصوم و منازعت در ملک موروث و خانه قدیم اعلام دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 68 ). مثالی به استدعای او روانه کرد و او را به موافقت جمع و مظاهرت قوم و... مغالبت دشمن دولت خواند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 173 ). او را بر قصد ری تحریض داد و بر مخاصمت و مغالبت مجدالدوله اغرا کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 271 ). در مطالبت ملک راه مغالبت پیش گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 313 ). و رجوع به ماده بعد شود.
مغالبة. [م ُ ل َ ب َ ] ( ع مص ) غلبه کردن کسی را. غِلاب. ( تاج المصادر بیهقی ). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مغالبت شود. || نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله ، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبه یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله ( به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع ) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه ، و باب مغالبة قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

جملاتی از کاربرد کلمه مغالبت

گفت:در کار گاو بسیار فکرت کردم و حرص نمود بدانچه بدو خیانتی منسوب گردانم تا در کشتن می‌شود و حسرت و ندامت بر هلاک وی بیشتر. و نیز بیچاره از رای روشن دور و از سیرت پسندیده بیگانه نبود که تهمت حاسدان از آن روی بر وی درست گردد و تمنی بی خردان در دماغ وی متمکن شود، یا مغالبت من بر خاطر گذراند. و در حق وی اهمال هم نرفته بود که داعی عداوت و سبب مناقشت شدی. و می‌خواهم که تفحص این کار بکنم و دران غلو و مبالغت واجب بینم، اگر چه سودمند نباشد و مجال تدارک باقی نگذاشته ام، اما شناخت مواضع خطا و صواب از فواید فراوان خالی نماند. و اگر تو دران چیزی می‌دانی و شنوده ای مرا بیاگاهان.
و در سه کار خوض نتوان کرد مگر به رفعت همّت و قوّت طبع: عمل سلطان و، بازارگانی دریا و، مغالبت دشمن. و علما گویند مقام صاحب‌مرّوت به دو موضع ستوده است: در خدمت پادشاه کامران مکرم، یا در میان زهاد قانع محترم.