مغارب

معنی کلمه مغارب در لغت نامه دهخدا

مغارب. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مغرب. جای فروشدن آفتاب. ( آنندراج ). ج ِ مغرب. ( ناظم الاطباء ). مغربها. مقابل مشارق :
ممدوح ائمه و سلاطین
مشهور مشارق و مغارب.انوری.و رجوع به مغرب شود.

معنی کلمه مغارب در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مغرب باخترها مقابل مشارق خاورها: [ ممدوح ایمه و سلاطین مشهور مشارق و مغارب . ] ( انوری . مد . ۳۴ )

جملاتی از کاربرد کلمه مغارب

در ازمنهٔ سابقه مملکت ایران بمنزلهٔ قلب عالم و چون شمع افروخته بین انجمن آفاق منوّر بود. عزّت و سعادتش چون صبح صادق از افق کائنات طالع و نور جهان افروز معارفش در اقطار مشارق و مغارب منتشر و ساطع … حکمت حکومتش حکمای اعظم عالم را متحیّر ساخته.
از مشارق وز مغارب بی‌لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج
در مغارب جمله دانستند کیست در مشارق پهلوان روزگار
آن آفتاب سرزده از مشرق وجوب از سینه مغارب امکان پدید شد