معکم

معنی کلمه معکم در لغت نامه دهخدا

معکم. [ م ِ ک َ ] ( ع ص ) آگنده گوشت تن دار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معکم. [ م َ ک ِ ] ( ع اِ ) مَصرِف و مَعدِل.( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به معدل شود.

معنی کلمه معکم در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَعَکُمْ: با شما
ریشه کلمه:
کم (۲۲۹۱ بار)مع (۱۶۴ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه معکم

بکجات جویم؟ فرمان آمد که یا موسی در خلوت. و هو معکم با ذاکران نشینم بر بساط انبساط دوستان خود را نوازم. یا موسی، من انس جان او ام که انسش با نام من، من یادگار دل او ام که یادگارش کلام من، من دوست او ام که او دوست من.
وهو معکم شنو تو بی تأویل فهم کن در گذر ز قال و ز قیل
و هو معکم شنو تو از قرآن هست با جمله خالق دو جهان
و روی انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک علی خیر انک علی خیر».
و هو معکم یعنی با توست در این جستن آنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جو
وهوه معکم گفت ای دل درنگر تا نه پنداری که او از جان جدا است
و هو معکم گفت از این رو فاش میگویم بدان درمقام وحدت از خود من نه می بینم جداش
اقسمت بمن رجوت ان یدنیکم انّی معکم بکلّ ما یعنیکم