معلولات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ معلولة مؤنث معلول. رجوع به معلول شود. - معلولات اربعه ( اصطلاح فلسفی ) ؛ چهار معلول. مقابل علل اربعه. معلولات اربعه عبارتند از: 1- مصنوعات بشرحیوانی. 2- مصنوعات طبیعی که معادن و نبات و حیوان باشد. 3- مصنوعات و موجودات نفسانی بسیطه که افلاک و کواکب و عناصر اربعه باشند. 4- موجودات روحانی الهی که هیولی و صورت مجرده و نفس و عقل باشد. ( از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). - معلولات قاهره ؛ مراد انوار قاهره است. ( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
معنی کلمه معلولات در فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع معلوله ( معلول ) . یا معلولات اربعه . چهار معلول مقابل علل اربعه معلولات اربعه عبارتند از : ۱ - مصنوعات بشری باشد . ۲ - مصنوعات و موجودات نفسانی بسیطه که افلاک و کواکب و عناصر اربعه باشند . ۳- موجودات روحانی الهی که هیولی و صورت مجرده و نفس و عقل باشد . یا معلولات قاهره . مرادانوار قاهره است .
جملاتی از کاربرد کلمه معلولات
و از آن جمله نَفْس است. نفس اندر لغت وجود چیزی بود و نزدیک این قوم مراد از اطلاق نفس نه وجودست و نه قالب کی نهاده اند بلکه مراد بنفس آنست کی معلول بود از اوصاف بنده و نکوهیده بود از افعال و اخلاق او، پس معلولات از اوصاف بنده بر دو گونه بود یکی کسب او بود چون معصیت و مخالفت دوم خویهای دنی که اندر نفس خویش نکوهیده است چون بنده معالجت کند و مجاهدت نماید آن اخلاق دنی و نکوهیده از وی دور شود در مستمرّ عادت.
پس گوییم کز معلولات یکی مردم است و علت نزدیک تر او بدو پدر و مادر اوست و علت دورتر او غذاست. و از بهر آن گفتیم که هر مردمی معلول است و پدر و مادر و غذا مر او را علت ها اند که معلول آن باشد که چو مر آن را برگیری او برخیزد و آنچه به برخاستن او چیزی دیگر برخیزد او علت آن دیگر باشد، و پیداست که اگر مادر و پدر نباشند مردم نباشند و اگر غذا نباشد مردم نیز نباشد. و پدر و مادر میانجیان بوده اند میان مردم و میان غذا، از بهر آنکه این علت – یعنی غذا – از او دور بوده است به سبب ضعیفی او از پذیرفتن آن، تا چو به میانجی پدر و مادر بدان نزدیک شد، بدو قوی گشت و به علت خویش پیوست، اعنی غذا را بی میانجی بتوانست پذیرفتن، آن گاه از میانجیان بی نیاز شد. و غذا که او علت مردم است معلول طبایع است، از بهر آنکه اگر طبایع برخیزد نبات برخیزد و غذا نبات است مر حیوان را. و طبایع نیز معلول است، از بهر آنکه مفردات آن از گرمی و سردی و تری و خشکی علت اند مر طبایع را و اگر این مفردات برخیزد مر طبایع را وجود نماند.)
و نیز گوئیم که عقل را از شمار مرتبت یکی است، و یکی تمام است هم به قوت و هم به فعل، و یکی اندر شمار نیست چنانک هر شماری اندر شمار است، بلک یکی علت شمارست وهمه شمارها اندروست،همچنانک عقل علت همه بودن ها اوست و همه بودها اندروست، و ممکن نیست که شماری بر یکی پیشی کند تا آن شمار سبب باشد پیدا شدن یکی را، چنانک یکی سبب است پیدا شدن دو را و دو سبب است مر پیدا شدن سه را. و دو اندر یکی به حد قوت است، چنانک سه اندر دو به حد قوت است. و نشاید بودن که عددی بر یکی پیشی دارد تا آن عدد سبب باشد مر یکی را و هم اندرو باشد به حد قوت، هم چنین نشاید که عقل اندر چیزی باشد به حد قوت تا ازو پیدا شود به فعل، که اگر چنین بودی علتها را نهایت بودی، و گر علتها را نهایت بودی معلولات بیدا نیامدی.