معطل کردن

معنی کلمه معطل کردن در لغت نامه دهخدا

معطل کردن. [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن. مهمل گذاشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
روشنان زان حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 510 ).|| محو و نیست کردن. ( از ناظم الاطباء ). || سرگردان کردن. ( ناظم الاطباء ). || در انتظار گذاشتن. منتظر نگه داشتن.

معنی کلمه معطل کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بیکار کردن . ۲ - معمل گذاشتن . ۳ - در انتظار گذاشتن تاخیر کردن : ماما از بیرون ببچه ( هنگام و ضع حمل ) خطاب میکند : بیا بیرون زود باش ... چرا معطل میکنی ?

جملاتی از کاربرد کلمه معطل کردن

پس از آغاز جنگ جهانی دوم، هیتلر معتقد بود می‌تواند بدون نیاز به تهاجم به این کشور، با بریتانیا از در صلح وارد شود و با آن به توافقی برسد که در آن آلمان بر بدنه اصلی خاک اروپا مسلط می‌شود و بریتانیا با دست کشیدن از مناطق تحت سلطه آلمان، امپراتوری جهانی خود را حفظ می‌کند. هیلتر اما دلیل مقاومت و حاضر نبودن بریتانیا به صلح را امید آن به شوروی می‌دانست و استالین را در حال تحریک آن کشور برای ادامه دادن جنگ و معطل کردن آلمان جهت خرید زمان برای خود می‌دید. از این رو، به زعم هیتلر از میان برداشتن شوروی امید بریتانیا را نقش بر آب می‌کرد و آلمان را بر اروپا حاکم می‌نمود.