معطری

معنی کلمه معطری در لغت نامه دهخدا

معطری. [ م ُ ع َطْ طَ ] ( حامص ) بویایی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). معطر بودن. خوشبویی :
شعله برق و روز نو عزتش از مبارکی
قله برف و صبحدم شیبتش از معطری.خاقانی.و رجوع به معطر شود.

جملاتی از کاربرد کلمه معطری

وقتی که سر امام حسین در حال انتقال به کوفه بود، قلمی سحرآمیز آیاتی هشدارآمیز بر روی دیواری نوشت و همان آیات بر روی کلیسایی در رم که ۳۰۰ سال پیش از بعثت محمد ساخته شده بود، نوشته شد. سر بریده بوی معطری می‌داد و راهبی که تحت تأثیر نور معجزه آسایی که از سر ساطع می‌شد، قرار گرفته بود، با مقداری پول سر را کرایه کرد و به خانه‌اش برد. در آن شب سر حسین سخن گفت و راهب پس از آن مسلمان گردید. درهمی که راهب در ازای سر حسین به لشکریان پرداخته بود مبدل به سنگ گردید.
در باغ خلد خسبی از آن رو معطری در آفتاب گرد‌ی از آن رو برشته‌ای
چو سمن تازه و چو گل بویاست نام او از معطری ریاست
ریحان لیمویی گیاهی علفی و یک ساله است. این نوع ریحان طعم معطری دارد طوری که عطر و طعم مرکبات را می‌دهد.
اندر بهار فضل نسیم معطری وندر نسیم خلق بهار خور نقی