معشوقی. [ م َ ] ( حامص ) دلبری و دلربایی و حسن و جمال. معشوقیت. ( ناظم الاطباء ). حالت و چگونگی معشوق : مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول.سعدی.چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست. ( گلستان ).
معنی کلمه معشوقی در فرهنگ فارسی
دلبری و دلربایی و حسن و جمال
جملاتی از کاربرد کلمه معشوقی
گل اگر ناز کند شیوهٔ معشوقی اوست گله از خار بود بلبل شیدایی را
جانا ره عشق چون تو معشوقی در زیر تک فرس نمیآید
موضوع توالی سونت معمولاً عشق ناکام راوی به معشوقی در فراق است که آن را ادامهای بر عشق شهسوارانه در سنت تروبادورها میدانند.
زهره، رامشگر آسمانهاست، زهره و مریخ در عربی معادل ناهید و بهرام در فارسی و ونوس و آدونیس یونانی، بر اساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقی زمینی است که به آسمان رفتهاند.
«اما» دختری بسیار جذاب و در عین حال پاک و معصوم است. او با دکتر «کارلو پایوا» مردی که اما علاقه چندانی به او ندارد اما دوست پدرش است ازدواج میکند. کارلو او را دوست دارد اما تصمیم میگیرد برای بیدار نکردن او از خواب در اتاق جداگانهای بخوابد. اما پس از گذشت زمان احساس بدی نسبت به ازدواجش پیدا کرده و برای خود معشوقی پیدا میکند…
هر کسی را نام معشوقی که هست میبرد، معشوق ما را نام نیست
به عالم چون تو معشوقی و جامی نبازد عشق با او این محال است
ادبیات فارسی منبع پرباری برای پژوهش در مورد نقش زن در طول تاریخ بهدست میدهد. بیشتر اشعار فارسی از زن با دید معشوق، به ویژه معشوقی دست نیافتنی یاد کردهاند. اما پرداختن به نقش های دیگر زن چون مادر، همسر، مربی خانواده، مظهر پارسایی و پرهیزگاری، مظهر خردمندی و سیاستمداری و میهنپرستی نیز در ادبیات فارسی دیده میشود.
تو معشوقی و عاشق در فنایست همی جوید یقین دید بقایست
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو
این همه با آوازه کند تا در پرتو نور خودش نهان کند وجود را بر او عیان کند آنگاه غیرت معشوق شود تا به حدی که عاشق بخواهد که معشوق عکس خود در آینه معاینه بیند زیرا که داند که معشوق بیمثالست چون خود را دید مفتون خود گردد غیرت معشوقی او این را از راه بردارد: