معنی کلمه معزولی در لغت نامه دهخدا
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.( گلستان ).نزد خردمندان معزولی به که مشغولی. ( گلستان ).بر خلاف سایر وزرا که چون ایشان را حادثه و واقعه ای افتاده و معزولی دست داده از هر گوشه ای دشمنی دیگر به رفع و دفع او برخاسته... ( تاریخ قم ص 6 ).
این سطرهای چین که ز پیری به روی ماست
هریک جداجداخط معزولی قواست.صائب.حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند.( امثال و حکم ج 2 ص 687 ).