معرا

معنی کلمه معرا در لغت نامه دهخدا

معرا. [ م ُ ع َرر] ( ع ص ) برهنه. ( غیاث ). مُعَرّی ̍ : و من بنده را که مخدره عهد و مریم ایام و رابعه روزگارم از خدر عفت و ستر طهارت برهنه و معرا گرداند. ( سندبادنامه ص 77 ). || عاری. بی بهره :
هر شاه که او ملک تو و ملک تو بیند
از ملک مبرا شود از ملک معرا.مسعودسعد. || منزه. مبرا : چه جناب مراد اعظم ازسیئات مجرد و معرا توان دانست. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 157 ). و از شوایب تغییر و تبدیل و زیادت و نقصان معرا و مبرا. ( جامع التواریخ رشیدی ).
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 371 ).و رجوع به معری شود.

معنی کلمه معرا در فرهنگ فارسی

برهنه معری

جملاتی از کاربرد کلمه معرا

ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو
حق‌حق است‌و خلق‌خلق و اول‌از ثانی بری ثانی از اول معرا نزد هر داناستی
معطل گردن از طوق مرصع معرا عارض از زربفت برقع
چو بود طاق رواق تو از نقوش معرا چو از طراز هیولا جمال هستی مطلق
ای ذات تو از خلقت و ترکیب معرا در خواندن وصفت، متحیر دل دانا
در طریق عمره از لبیک خونین کرده غسل گاه احرام از دو عالم دل معرا ساخته
ز حکمت مبرا ز عرفان معرا پر از کینه و کبر و زفت و تناور
در مرتبه ذات معرا ز صفات هرگز نبود نام ز مطلوب و طلب
آن را که دل معرا باشد ز عشق او چرخ از لباس عمر معرا کند همی
چون که برداشت ز رخ پرده جمال مطلق تا که دیدم ز همه قید معرا بودم