معذوری

معنی کلمه معذوری در لغت نامه دهخدا

معذوری. [ م َ ] ( حامص ) معذور بودن. معذوریت :
گر مثالم دهد به معذوری
تا به خانه شوم به دستوری.نظامی.

معنی کلمه معذوری در فرهنگ فارسی

معذور بودن معذوریت

جملاتی از کاربرد کلمه معذوری

درویش تو معذوری در پاچو ازارت نیست درپا چوانارت نیست درویش تومعذوری
تو فهم سخن نمی کنی معذوری افسانه ی عشق را زبان دگراست
هست معذوریش معذوری من هست رنجوریش رنجوری من
گر نرنجی ز راه معذوری گویمت نکته‌ای به دستوری
گفتم دو صد حدیث و ندادی مرا جواب معذوری ای ز تیر جفا خسته خوش بخواب
شاه آن تست تو آگه نهٔ سخت معذوری که مرد ره نهٔ
هم بفتوای عقل معذوری هم بقول محمد عربی
تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری اگر بترسی ازین بند و بشگهی ز خطر
نیایی گر برون از خانه آیینه معذوری که باغ دلگشایی در نظر چون روی خودداری
تو معذوری که آگاهی نداری که اینجا آنچ می‌خواهی نداری