جملاتی از کاربرد کلمه معذوری
درویش تو معذوری در پاچو ازارت نیست درپا چوانارت نیست درویش تومعذوری
تو فهم سخن نمی کنی معذوری افسانه ی عشق را زبان دگراست
هست معذوریش معذوری من هست رنجوریش رنجوری من
گر نرنجی ز راه معذوری گویمت نکتهای به دستوری
گفتم دو صد حدیث و ندادی مرا جواب معذوری ای ز تیر جفا خسته خوش بخواب
شاه آن تست تو آگه نهٔ سخت معذوری که مرد ره نهٔ
هم بفتوای عقل معذوری هم بقول محمد عربی
تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری اگر بترسی ازین بند و بشگهی ز خطر
نیایی گر برون از خانه آیینه معذوری که باغ دلگشایی در نظر چون روی خودداری
تو معذوری که آگاهی نداری که اینجا آنچ میخواهی نداری