معجری. [ م ِ ج َ ] ( حامص ) معجر بودن. خاصیت معجر داشتن. همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند : عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی مریم عور را کند برگ درخت معجری.خاقانی.و رجوع به معجر شود.
معنی کلمه معجری در فرهنگ فارسی
معجر بودن خاصیت معجر داشتن
جملاتی از کاربرد کلمه معجری
گرت اندیشه میباشد ز بدگویان بی معنی چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی
اما فرامشت نشود وقت آمدن اول برای زینب خود معجری بیار
آن روی را بهر کس، منمای الله الله یا معجری بر افکن، یا برقعی فروهل
در چنان روزی که گفتی گردگردون گرد کرد چهره خورشید را پنهان به کحلی معجری
زاسب افتادم و شد کار مشکل سراپا معجری شد در مقابل
بپوشیم از دیده ی آن و این زبی معجری چهره با آستین
به گریه گفت که ای عمه المپرور بیا بپوش مرا کهنه معجری بر سر