معتمر

معنی کلمه معتمر در لغت نامه دهخدا

معتمر. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص ) زیارت کننده چیزی و قاصد آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). زیارت کننده و اراده کننده چیزی. ( ناظم الاطباء ). زایر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || آن که حج عمره گزارد. عمره گزار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عمامه بر سر بندنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اعتمار شود.
معتمر. [ م ُ ت َ م ِ ] ( اِخ ) ابن سلیمان التیمی مکنی به ابومحمد ( 106 - 187 هَ. ق. ) محدث بصره در عصر خویش و حافظ و ثقه بود. عده بسیاری از جمله احمدبن حنبل از وی روایت کرده اند. او راکتابی است در «مغازی ». ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1054 ).

معنی کلمه معتمر در فرهنگ فارسی

ابن سلیمان التیمی مکنی به ابو محمد محدث بصره در عصر خویش و حافظ و ثقه بود.

جملاتی از کاربرد کلمه معتمر

طبق گزارشی که در نشریه نیشن چاپ شد، نویسنده ادعا می‌کند که جیمز چیک، نماینده وقت آمریکا در سازمان ملل به او گفته تا آنجا که من می‌دانم هیچ وقت گواه واقعی که ایران مسوول این قضیه باشد وجود نداشته است. هیچ وقت چیز درست حسابی گیر نیاوردند. بزرگ‌ترین سرنخ به گفته او یک‌نفر به نام منوچهر معتمر بود که از ایران بریده بود و فرض بر این بود همه چیز را می‌داند؛ ولی معلوم شد معتمر یک مأمور دون پایه ناراضی بوده که برخلاف ادعایش فاقد اطلاعات تصمیم‌گیری‌های دولتی بود. ما در نهایت به این نتیجه رسیدیم که او اعتباری ندارد.